بی تفاوتم...
به لمس عشق...
به دست های کج خیال سرنوشت...
به این سرشت بی تفاوتم...
به معنی بهشت...
به این جنون ...
به این هوس که خوانده می شود به نام عشق....
بمیر سرنوشت...
و سرنوشت ..
برای قلب کوچکم چه قصه ای نوشت...
بمیر سرنوشت...
تو قصه ای ...
تو قصه ای نوشته با مداد غصه ای...!
سکوت کن...
نمایشت تمام شد...
سکوت کن...
روایتت تباه شد...
من آمدم ...
چو لیلی آمدم...
واین منم که راوی دلم شدم...
روایتی ز عشق...
روایتی ز عشق بی هوس...
ز مهر های بی غرض!
من آمدم کنون
که بشکنم طلسم زخم...
من آمدم ...
که غم ز دل برون برم...
وعشق می تپد هنوز...
اگر که عاری از هوس شویم...
.
.
.
نگاه کن ...
به آینه...
به معجزه...
تویی تمام معجزه...
سکوت می کنی...
سکوت می کنم...
من آینه...
تو معجزه...
سکوت...پر تپش!
"صدای بی صدای عشق.. "
هنوز بی تفاوتم...
هنوز بی تفاوتی...
به سرنوشت...
به قصه ای که او نوشت...
.
.
.
نگاه می کنم...
نگاه می کنی...
به سادگی...
به رنگ چشم های من...
...
سکوت می کنم...سکوت می کنی...
جهان شده سکوت...
برای لمس سادگی...
چه ساده عاشقت شدم...
چه بی بهانه عاشقم شدی...
نگاه من...
سکوت تو...
صدای من ..
سکوت تو...
دلم پناهگاه امن آرزوست...
برای یک جنون...
برای حسرت هوس...سکوت کرده ام هنوز...
.
.
.
نگاه کن ..
به آینه ...
به معجزه...
به سادگی...نگاه کن...
به دست های ساده ی گیاه...
که سادگی کلید عشق...
و عشق هم
سفر به عمق سادگیست...!!
چه ساده لیلی ات شدم...
چه صادقانه عاشقم شدی...
.
.
.
نگاه کن ...
گهی سکوت هم بهانه است...!برای لمس عشق...
همیشه
بی صدا و بی خبر
دلت هوای عشق می کند...
نظرات شما عزیزان: